انتشار به مناسبت هفته دفاع مقدس؛ رهبر انقلاب: پایهگذاری امثال قاسم سلیمانیها، در دوران دفاع مقدّس گذاشته شد. ۹۹/۶/۳۱
«ما چه گناهی داشتیم که خلبانان عراقی بر سرمان بمب ریختند؟ اینجا مدرسه بود، نه مرکز نظامی. اگر این فاجعه سر فرزندان خودتان میآمد، حالا چه احساسی داشتید؟»... این بخشی از کیفرخواست خلبانان بعثی در یک دادگاه خاص بود که ۳۸سال قبل با صدای دردمند اما باصلابت دختر دانشآموز ایرانی قرائت شد...
کربلا شنیدهای؟ بچههای «زینبیه»، یک روز وسط حیاط مدرسه، کربلا را به چشم خودشان دیدند. در دوازدهمین روز از بهمن ماه سال ۱۳۶۵، درست وقتی دانشآموزان برای شروع جشن دهه فجر لحظهشماری میکردند، سایه نحس مهمانان ناخواندهای بر سر مدرسه افتاد و خنده بچهها زیر صدای گریه و شیون و نالهای که همهجا را پر کرده بود، خفه شد. حالا ۳۸سال است دانشآموزان زینبیه در غم همکلاسیهایی که بیگناه پرپر شدند، عزادارند.در هفته دفاع مقدس و حدود ۴دهه بعد از بمباران دبیرستان زینبیه شهر میانه، دل به خاطرات «فریده پزشکی»، یکی از جانبازان آن حادثه دادیم تا برایمان از شهدای غریبی بگوید که حتی خلبانان بعثی هم از مظلومیتشان به گریه افتادند...*(کمک های دانش آموزان به جبهه های جنگ)
پشتیبانی دخترانه از جبهه با چاشنی آش و مربا
«در فاصله سالهای ۶۱ تا ۶۵، یک میانه بود و یک دبیرستان زینبیه. همان زمان که پسران شهر، در جبههها برای دفاع از وطن میجنگیدند، اینجا دختران دانشآموز با فعالیتهای پشت جبهه، میدانداری میکردند. هر روز بعد از پایان کلاسها، مدرسه ما تبدیل میشد به پایگاه کمکرسانی پشت جبهه و دختران داوطلبِ ۱۵ تا ۱۸ساله، هرکدام مشغول کاری میشدند؛ درست کردن مربا، بستهبندی آجیل، بافتن شال و کلاه و دستکش برای رزمندگان و... صفر تا صد تمام این کارها و حتی تأمین هزینهها هم، با خود بچهها بود. مثلاً گهگاه با موادی که از خانه میآوردیم، در مدرسه بساط پخت آش راه میانداختیم و بعد، همان آش را به نیت کمک به جبهه، به بچههای مدرسه میفروختیم. همین پولها هم، میشد منبع مالی فعالیتهایمان.»*(دانش آموزان دبیرستان «زینبیه» در مراسم بزرگداشت شهدا/ «فریده پزشکی»، نفر سوم از سمت راست)
خاطرات دبیرستان «زینبیه»، مثل فیلمی از مقابل چشمهای «فریده پزشکی» میگذرد و لبخند
سردار «غلامرضا صالحی» به مطالعه و نوشتن بسیار علاقه داشت و همیشه خاطرات خود را مینوشت؛ دست نوشتههای وی بیاغراق از مهمترین اسناد مربوط دفاع مقدس است.
جمعه ۲۲ تیر مصادف با سالروز شهادت غلامرضا صالحی یکی از شهدای منطقه تنگه ابوقریب است که بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به درجه رفیع شهادت نائل شد.
۲۱ تیر سال ۱۳۶۷ نیروهای بعثی عراق به تنگه بسیار استراتژیک ابوقریب در شمالغرب خوزستان حمله کردند.
از طرف فرمانده جنگ اعلام شد گردان عمار برای مقابله با عراق اعزام شوند، اطلاع دادند رزمندگان این گردان در حال رفتن به مرخصی هستند؛ باز هم دستور دادند که گردان باید به تنگه ابوقریب اعزام شوند. رزمندگان گردان عمار به پادگان دوکوهه بازگشتند و بهسرعت تجهیز و عازم خط مقدم شدند. در این عملیات گردان عمار بهتنهایی مقابل یک لشکر زرهی عراقی ایستاد و نیمی از رزمندگان به خاطر تشنگی به فیض شهادت نائل شدند.
صالحی، سال ۱۳۳۷ در خانوادهای مذهبی در شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان دیده به جهان گشود.
او که از دوران کودکی دارای هوش و ذکاوت سرشاری بود، همزمان با تحصیل در دوره شبانه، به علت وضعیت اقتصادی خانواده در کنار پدرش بنایی میکرد. علی رغم مشغول بودن به کار و فعالیت خارج از مدرسه، جدیت و پشتکارش در کسب دانش سبب شد تا در مراحل مختلف تحصیل شاگرد ممتاز باشد. شرکت فعالانه وی در جلسات قرائت قرآن باعث شد چند سالی در حوزیه علمیه شهرستان نجف آباد در محضر علمایی چون آیت الله ایزدی شاگردی کند.
وی به منظور فراگیری آموزشهای نظامی و چریکی به کشورهای سوریه، لبنان و لیبی سفر کرد و پس از بازگشت به کشور همراه شهید محمد منتظری با سازمانهای آزادیبخش همکاری کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان عنصر اصلی و فعال حزب الله نجف آباد در مبارزه با ضد انقلاب و گروهکها نقش بسزایی ایفا کرد.
صالحی سال ۱۳۵۸ به عضویت افتخاری سپاه نجف آباد درآمد و در قسمت تبلیغات سپاه به فعالیت پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی
پیکر پاک و مطهر شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس امشب بر روی دستان مردم شهرکهنه و در حرم امامزاده سلطان ابراهیم بن موسی الکاظم علیهالسلام قوچان تشییع شد.
پیکر پاک و مطهر یک شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس که در عملیات مسلم بن عقیل و در منطقه عملیاتی سومار به درجه رفیع شهادت نائل شده بود امشب بر روی دستان مردم شهرکهنه و در آستان مقدس امامزاده سلطان ابراهیم بن موسی الکاظم علیهالسلام قوچان تشییع شد.
مردم شهرکهنه از پیر و جوان گرفته تا زنان و مردان پیکر این شهید گمنام را از ابتدای ورودی این شهر تا آستان مقدس امامزاده سلطان ابراهیم بن موسی الکاظم علیهالسلام بر روی دستان خود همراهی کرده و در کنار پیکر این شهید گلگونکفن به مرثیهسرایی و عزاداری پرداختند.
پیکر این شهید تازه تفحص شده هشت سال دفاع مقدس که همراه ١١ همرزم دیگر خود امروز وارد خراسان رضوی شده بود فردا جمعه ١٧ آذرماه در شهرهای مزرج و آلماجق از توابع شهرستان قوچان هم تشییع میشود و سپس به شهرستان چناران میرود و در انتها همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در شهر بینالود آرام میگیرد.
شهید حسن آبشناسان نخستین رزمنده مقاومت مردمی بود که برای تاخت و تاز بر اشغالگران متجاوز در جبهههای نبرد، از موتورسیکلت تندرو استفاده کرد و این ابتکار را برای مقاصد نظامی هم رواج داد.
شهید حسن آبشناسان متولد ۱۳۱۵ در تهران، دوره مقدماتی افسری را در سال ۱۳۴۰ گذراند و توانست نخستین دوره تکاوری در ایران را با موفقیت به پایان برساند.
آبشناسان علاوه بر اینکه در نخستین دوره رِنجر که در مرکز پیاده شیراز تشکیل شد، شرکت کرد و تا ۱۳۵۶ خورشیدی دورههای عالی ستاد و فرماندهی و دورههای چتربازی و تکاوری را در داخل و خارج از کشور گذراند، شرکت در دورههای مختلف تربیت بدنی، اخذ درجه استادی در چندین رشته ورزشی و ترویج ورزش باستانی و سایر ورزشها در میان افسران ارتش، دوره عالی زبان انگلیسی، دوره عالی رزم پیاده، دوره آموزشی فرماندهی و ستاد دافوس، آموزش هوابرد و چتربازی، مسابقات بینالمللی گروههای تجسس و نجات ارتشهای جهان در انگلیس و کسب مقام اول برای تیم ایران، دوره تکمیلی تکاوری کوهستان و تدریس در دورههای تکاوری و رنجر در مرکز پیاده شیراز از جمله فعالیتهای شهید آبشناسان بود.
در روزهای نخست جنگ تحمیلی مسئولیت یکی از تیپهای ۲۱ حمزه سیدالشهدا(ع) در شمال غرب ایران را بر عهده داشت که با پایهریزی ستاد جنگهای نامنظم، نبردهای چریکی در کوههای دشت عباس را آغاز کرد. در سال ۱۳۶۲ نیز به فرماندهی این نیروهای ارتش گماشته شد.
در یکی از عملیاتها بیش از ۴۰ کیلومتر در خاک عراق پیش رفت و صدمات جدی به نیروهای عراقی وارد کرد، او با گرفتن ۱۵ اسیر و بدون هیچ تلفاتی به عقب برگشت و گفت: «این وظیفه افسر نیروی مخصوص است.»
او نخستین رزمنده مقاومت مردمی بود که برای تاخت و تاز بر اشغالگران متجاوز در جبهههای نبرد، از موتورسیکلت تندرو استفاده میکرد و این ابتکار را برای مقاصد نظامی هم رواج داد.
سروان محمدباقر سیفیپور یکی از افسران قرارگاه جنگهای نامنظم برون مرزی، درباره شیوه مدیریت رزمی شهید آبشناسان گفت: «سال ۱۳۶۴ در منطقه لولان داخل خاک عراق از ناحیه چشم مجروح شدم و پس از گذشت ۲۰ روز استراحت مجدداً به منطقه برگشتم و از سوی قرارگاه جنگهای نامنظم آمبولانس تحویل گرفتم. شهید آبشناسان با من برخورد کرد و گفت: «چرا شما آمبولانس تحویل گرفتید؟ به او گفتم: «به علت ناراحتی چشم به خط اعزام نشدهام.» ولی او از من خواست آمبولانس را تحویل سربازها بدهم و خود را به یگان عملیاتی معرفی کنم. منظور بنده این است که شهید آبشناسان چوب را میتراشید و آدم به وجود می آورد. نفرات ورزیده و توانمند را به خط مقدم اعزام میکرد.»
با دستور رسمی قرارگاه رمضان، حسن آبشناسان در سال ۱۳۶۳ شیوه جنگهای چریکی را به همرزمان سپاهی و بسیجیاش آموزش داد که موجب پیروزیهای متعددی در میدان رزم شد.
در نخستین سالهای دفاع مقدس که رژیم بعث اغلب شهرهای کشور را موشکباران میکرد، آبشناسان نامهای به عراق نوشت و در آن گفت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگآورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد بجنگد. نه این که با بمب افکنها، مناطق مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد».
شهید آبشناسان از مدافعان عملیاتهای چریکی و نامنظم در ارتش بود. وی فرماندهی تیپ نوهد، قرارگاه حمزه سید الشهدا و فرماندهی لشگر ۲۳ تکاور را در دوران فرماندهی شهید صیاد شیرازی برعهده داشت و از حامیان جنگهای نامنظم بود.
این فرمانده سختکوش در ۸ مهرماه ۱۳۶۴ در حالی که فرماندهی لشکر ۲۳ نوحد و قرارگاه شمال غرب ارتش را بر عهده داشت، در عملیات قادر و منطقه سرسول کلاشین عراق مورد اصابت ترکش توپ قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت دست یافت.
از جلوه های معنویت در دفاع مقدس، حالت تضرع، استغاثه و راز و نیاز عارفانه رزمندگان اسلام بوده است. دفاع مقدس، فرصت نمایش خالصانه ترین و زیباترین مناجات ها و دعاها را پدید آورد. در کنار نماز و قرآن، دعا وسیله دیگری بود که یاد خدا را در دل رزمندگان زنده نگاه می داشت، به آنان قدرت روحی می بخشید و تحمل سختی های نبرد را برای آنان آسان تر می ساخت.
به بهانه هفته دفاع مقدس سراغ خاطراتی از رشادتها، اخلاص و درایت مردانی بزرگ رفتیم که شرح دلاوری شان، دفاع مقدس ما را از جنگهای سایر کشورها متمایز میکند.
۳۱ شهریور هر سال آغاز هفته دفاع مقدس است و یادآور ایستادگی قهرمانانه ملت بزرگ ایران بهخصوص جوانانی که در خط مقدم نبردی نابرابر بودند که توسط عراق و با حمایت بسیاری از کشورهای دیگر رخ داد. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، بسیاری قدرتها و کشورها که هرگونه انقلابی با ماهیت دینی و اسلامی را خلاف منافع خود ارزیابی میکردند و نگران فراگیری آن به کشورهایشان بودند، پشت صدام رئیس جمهور عراق قرار گرفتند تا آغازگر تجاوزی بی رحمانه باشد که با دفاعی مقدس توسط مردم ایران مواجه شد.
هفته دفاع مقدس فرصت مناسبی برای گرامی داشت رشادتهای دلاورمردان عرصه شهادت است. انسانهایی که باید همواره قدردان رشادتها و ازخودگذشتگی آنها باشیم. شاید گذر زمان غبار فراموشی را بر بسیاری از رویدادهای تاریخی بنشاند، اما داستانهایی که از ایثار و ازخود گذشتگی رزمندگان در دفاع مقدس روایت شده، فراموش ناشدنی است. در ادامه چند خاطره کمتر شنیده شده از شش شهید شاخص دفاع مقدس را میخوانید که نشاندهنده شجاعت، خلاقیت و روح بزرگ این دلاوران بوده است.
اقدام عجیب خلبان نابغه هنگام زدن پل
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که با استفاده
یکی از مهمترین موضوعات درباره جنگ بین ایران و عراق، استفاده از عنوان «دفاع مقدس» برای آن است. چرا از چنین عنوانی استفاده شده است؟
در تقویم رسمی کشورمان 31 شهریورماه آغاز جنگ بین ایران و عراق نامگذاری شده است.
روزی مهم در تاریخ ایران که سرمنشا فصل مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی است.
ساعاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد توسط رژیم صدام، حضرت آیتالله خامنهای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی (ره) پیامی را خطاب به ملت ایران به صورت رادیویی تلفنی صادر میکنند. ایشان در این پیام میفرمایند:
«ملت مسلمان و انقلابى ایران! برادران و خواهران! دولت دست نشانده و مزدور عراق، تجاوز هوایى را به حریم جمهورى اسلامى ایران آغاز کرده و به چند پایگاه هوایى حمله نموده است. ما تاکنون نخواسته بودیم حمله را آغاز کنیم، اما ارتش جمهورى اسلامى تجاوز این بعثىهاى دست نشانده را تحمل نمىکند و درس تلخى به صدام خواهد داد. مردم عزیز ما باید خونسردى و متانت خود را حفظ کنند. هرگونه شایعه را که احیاناً ضد انقلاب منتشر مىکند، نفى کنند؛ به پادگانهاى نظامى نزدیک نشوند و در انتظار لحظه انجام مسئولیت همگانى که از سوى رهبر عظیم الشأن محول خواهد شد، باشند. هم اکنون نیروهاى رزمنده ارتش جمهورى اسلامى ایران، در زمین و هوا و دریا به نبرد سرگرماند. نتایج متعاقباً به اطلاع ملت ایران خواهد رسید. 31/06/1359»
رهبر معظم انقلاب در دیدار بسیار مهمی که روز گذشته با جمعی از فعالان عرصه دفاع مقدس داشتند در سخنانی حکیمانه به تبیین 4 زاویه اصلی برای تحلیل دفاع مقدس اشاره کردند. ایشان در بخشی از بیانات خود ضمن تاکید بر این موضوع که باید بدانیم در دفاع مقدس از چه چیزی دفاع میکردیم فرمودند: «عظمت این حادثه را از چند زاویه میشود دید؛ یکی از زاویههای آن چیزی است که از آن دفاع میشود. چون بحث دفاع مقدس است از چی دفاع میکردیم ما؟»
برهمین اساس یکی از مهمترین موضوعات درباره این اتفاق مهم تاریخ انقلاب اسلامی، استفاده از عنوان «دفاع مقدس» برای آن است. چرا به جنگ ایران و عراق چنین لفظی اطلاق شده است؟
نکتهای که درباره آغاز جنگ تحمیلی باید اشاره کرد و تاکنون مغفول مانده، این است که اساسا چرا وارد جنگ شدیم؟ چرا از عنوان «دفاع» استفاده میکنیم و امروز این نبرد را جهاد مقدس میخوانیم؟ دقت داشته باشید در کشوری که سالهای متمادی به عنوان ژاندارم منطقه شناخته میشد و آمریکا پشتش بود، انقلابی رخ میدهد. انقلاب، یعنی تغییر و دگرگونی در تمام زمینهها. دقت داشته باشید مفهوم انقلاب بدین معنی است که سینمای ما، بانکداری ما، پوشش ما و حتی آرایش ظاهری آقایان دچار تغییر و تحول شود. در چنین کشوری که این انقلاب در آن رخ داده، طبیعی است که سیستم دفاعی آن نیز دچار مشکلاتی شود.
حال، در شرایطی که کشور دگرگونیهای متعددی را تجربه میکند، کشور دیگری به آن تجاوز میکند. حتما به یاد دارید بعد از پیروزی انقلاب، صدام حسین قراردادی که سالها پیش بین دو کشور بسته شده بود را پاره میکند و به صورت متعدد به خطوط مرزی ما تجاوز میکند. ما آمادگی جنگ نداشتیم و وقتی کشوری آمادگی جنگ ندارد، اما ناخواسته درگیرش میشود، یعنی به آن تجاوز شده است. به همین دلیل است که برای این جنگ از عنوان «دفاع» استفاده میکنیم. این دفاع، مقدس نیز هست، چرا که با مولفههای اعتقادی و مذهبی ما تطابقات زیادی دارد.
از سویی دیگر درباره پایان جنگ هم باید به یک نکته مهم اشاره کنم. تعیین تکلیف کشور متجاوز موضوع بسیار مهمی بود؛ باید به همه دنیا اثبات میشد که صدام به کشور ما دست درازی کرده و ما هیچ تمایلی به جنگ نداشتیم. این موضوع در قطعنامههای قبلی اصلا بیان نشده بود و تنها در قطعنامه 598 اشاره شد که بسیار مهم بود. همین موضوع باعث شد تا این قطعنامه پذیرفته شود، اما بعد از قبول قطعنامه متاسفانه شاهدیم که از سه جغرافیای مختلف، به کشور ما تجاوز صورت میگیرد که یکی از آن خطوط، مربوط به منافقین و عملیات مرصاد است.
حال معنای این اتفاق چیست؟ اگر ایران تمایل به جنگ داشت، پس از قبول قطعنامه جنگ را ادامه میداد اما چنین اتفاقی رخ نداد و در نقطه مقابل این عراقیها بودند که دست به تجاوز دوباره زدند. با همین استدلال میتوان اثبات کرد که چرا از عنوان «دفاع» استفاده میکنیم و جنگ بین ایران و عراق را «دفاع مقدس» نام گذاشتهایم.
مراسم احیای شب بیست و یکم رمضان با حضور پیکر دوشهید گمنام در مسجد خرمشهر باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد.
ه مناسبت 25 اسفند ماه سالروز شهادت شهید مهدی باکری،روایت رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی از مکالمه عجیب بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی.
"دانلود فیلم عجیبترین مکالمه بی سیم دفاع مقدس"
دلیل اصلی تسلیم شدن نیروهای عراقی در خرمشهر این بود که تیپ ۲۵ کربلا و تیپ ۵۵ هوابرد، شب اول مرحله چهارم به شلمچه رسیدند.
نوزدهمین بخش از روایت ظفر درباره عملیات بیتالمقدس به روایت سردار مرتضی قربانی اختصاص دارد به روایت مقاومت جانانه رزمندگان اسلام در روزهای نخست خرداد ماه سال ۱۳۶۱ پرداخته است:
۲۰۰ شهید در گوشه شلمچه دادیم
سردار مرتضی قربانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «در مسیر پیروزی» درباره عملیات بیتالمقدس میگوید: مأموریت ما (در مرحله چهارم عملیات) این بود که در شلمچه به موازات خط مرزی و روی جاده بصره ـ خرمشهر عمل کنیم. در واقع ما از جاده به سمت مرز رفتیم و این خط را تصرف کردیم و مستقر شدیم. تا ما از ایستگاه حسینیه و خط مرزی به شمال شلمچه و نهر عرایض برویم، بیست و نهم اردیبهشت شد.
این مرحله از عملیات بیتالمقدس از شب دوم خرداد شروع شد. عراقیها در گوشه شلمچه، روی خط مرزی و جاده بصره به خرمشهر، تعداد زیادی تانک، نفربر و نیروی پیاده مستقر کرده بودند. اینجا گلوگاه ارتش عراق در مسیر رسیدن به خرمشهر بود و ما در یک درگیری سخت با دشمن، بخشی از شلمچه را تصرف و آنجا را با چنگ و دندان حفظ کردیم.
ما از شب دوم خرداد تا فردای آن یعنی روز دوم خرداد، حدود ۲۰۰ شهید در گوشه شلمچه دادیم. دشمن با گلوله ضدهوایی و تیر مستقیم تانک به جنگ با نفرات ما آمده بود و هر تعداد از تانکها و ضدهواییهایش که منهدم میشد، بلافاصله تانکها و ضد هواییهای دیگری را جایگزین میکرد.
وقتی که پیکر شهدا سنگر شد
در بحبوحه عملیات من خودم سینهخیز به خط مقدم رفتم. اگر نمیرفتم دلم آرام نمیگرفت. قصه و داستان نیست. صحنههای تکاندهندهای بود. نیروها در شلمچه و جاده بصره ـ خرمشهر به دلیل آتش شدید دشمن، زمینگیر شده بودند و چون زمین منطقه صاف و بدون عارضه بود، به اجبار پشت شهدا دراز کشیده بودند. هر کدامشان هم یک خشاب و چند تا گلوله آر. پی. جی بیشتر نداشتند.
دشمن مدام داشت به بچهها فشار میآورد، اما با وجود این وضعیت خطرناک، آنها یکقدم هم عقب نیامدند. به نظر من نیروهایی که آنجا آمدند، ماندند، مقاومت کردند و شهید یا زخمی شدند، بیشتر از نیروهای دیگر به گردن ملت ایران حق دارند. چون همه آنها می دانستندکه شهید میشوند. آنها پشت پیکر شهدا پناه گرفتند و خودشان هم یکییکی شهید شدند.
من از میان خونهایی که توی مسیر جاری شده بود، رفتم و خودم با چشم خودم وضعیت رزمندهها را دیدم. بعضیها پایشان و بعضیها دستشان قطعشده بود و ناله میکردند. عدهای هم بیحال روی زمین افتاده بودند، ولی چشمانشان باز بود و نفس میکشیدند.
دلیل اصلی تسلیم شدن نیروهای عراقی در خرمشهر
تنها کاری که توانستیم بکنیم این بود که آتش خودمان را روی دشمن زیاد کردیم. فشار دشمن که کم شد، تصمیم گرفتیم تا شب آنجا را با آتش حفظ کنیم، چون از نظر نیرو اصلاً تقویت نمیشدیم. تیرهای مستقیم دشمن اجازه نمیداد که شهدا و مجروحان را تخلیه کنیم. هر کس میرفت شهید میشد.
میتوانم بگویم، دلیل اصلی تسلیم شدن نیروهای عراقی در خرمشهر این بود که تیپ ۲۵ کربلا و تیپ ۵۵ هوابرد، شب اول مرحله چهارم به شلمچه رسیدند. ما برای فتح خرمشهر، در حساسترین منطقه نبرد بودیم. گلوگاه اصلی دشمن را گرفتیم تا اینکه دشمن در خرمشهر خفه شد.
موفقیت در خرمشهر به دلیل این بود که دشمن در تقاطع مرز و جاده خرمشهر ـ بصره شکست خورد. از صبح دوم خرداد، شلمچه کانون درگیری و جنگ تمامعیار بود. تا شب سوم خرداد، جنگ توی شهر هم تمام شد و دشمن کاملاً تسلیم شد.
منبع
رزاقزاده، امیر، در مسیر پیروزی: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت: مرتضی قربانی، جلد اول، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸.
۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ شمسی، «دفاع مقدس» ایرانیها آغاز شد. تهرانیها از کجا فهمیدند جنگ شده؟ از صدای انفجار در فرودگاه مهرآباد. البته اولش خیلیها گمان کردند علیه انقلاب اسلامی کودتا شده و میخواستند بروند جلوی کودتاچیان بایستند!
چرا عدهای گمان کردند کودتا شده؟ چون از ماجرای کودتای نوژه حدود ۲ ماه میگذشت و حالا هم با شنیدن صدای انفجار از فرودگاه مهرآباد مردم گمان کردند دوباره نیروی هوایی کودتا کرده و ریختند در خیابان که یک فکری بکنند برای ماجرا؛ «مردم همیشه در صحنه» که میگویند از اینجا آمده، از چنین روحیهای که مردم برای انقلابشان داشتند و هروقت گمان کردند خطری هست به میدان آمدند.
آن روز حوالی ساعت ۲ ظهر با شنیدن صدای انفجارها بازار گمانهزنی داغ شد؛ «کسی دقیقاً نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. یک عده اینطرف و آنطرف می دویدند و یک عده ایستاده بودند و با هم بحث میکردند... یک نفر میگفت آمریکا حمله کرده است. دیگری میگفت کودتایی رخ داد و هرکسی حرفی میزد».
ولی خیلی زود معلوم شد ماجرا چیست و خبرش هم از تلویزیون پخش شد و معلوم شد ۳ هواپیمای میگ عراقی به فرودگاه مهرآباد حمله کردهاند و به فرودگاههای تبریز، اصفهان، شیراز و چند شهر دیگر نیز حمله شده بود. هدف این بود که توان پروازی و نیروی هوایی ایران از کار بیفتد که البته این هدف، محقق نشد. به جایش همان روز هواپیماهای ایرانی رفتند و به پایگاههای هوایی عراق در بصره و استان میسان حمله کردند.
آیتالله خامنهای امام جمعه تهران و نماینده امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع بود آن موقع. او نخستین پیام ایران به آتشافروزی صدام را ساعت ۴ عصر از رادیو به گوش ایرانیان رساند و معلوم شد ایران «درس تلخی به صدام خواهد داد».
نخستین عکس دفاع مقدس. این عکس در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ شمسی از واقعه حمله به فرودگاه مهرآباد گرفته شده است
چیزی شبیه معجزهآن روزها ایران ارتش منسجمی نداشت؛ همه به ارتش بدبین بودند و شماری از فرماندهان و
یک رزمنده دوران دفاع مقدس بابت کمکردن مبلغی از حقوقش درخواستی را به فرمانده خود اعلام کرده بود.
متن این درخواست به شرح زیر است:
«حلال کنید؛ امروز پای خاکریز دو تا از گلولههای آر پی جی به هدف نخورد. از حقوق این ماهم کم کنید. حقوق این ماهم حلال نیست؛ ببخشید...»
دفاع مقدس
ردیف | عنوان | سخنران | پخش | دانلود | حجم فایل |
---|---|---|---|---|---|
1 |
00:06/00:00
|
غائله گنبد در شمال و سیستان در شرق با کمترین خسارت و کوتاهترین زمان خاتمه یافت، ولی کردستان و بخشی از شهرهای آذربایجان غربی به اشغال نیروهای ضدانقلاب درآمد و برای بازپسگیری آنها خونهای فراوانی بر زمین ریخته شد.

کنت تیمرمن در کتاب «سوداگری مرگ » با صراحت میگوید: پس از سقوط شاه و پیدایش خلأ قدرت در منطقه، موج اسلام خواهی توانست منطقه را با تهدید جدی روبهرو کند.
قدرتهای جهانی با جنگ ایران و عراق موافق بودند زیرا در راستای منافع آنها بود. تمایل غربیها روشن است، زیرا ایران پیش از پیروزی انقلاب، خانه امن غرب بود، اما «انقلاب» آنها را بیرون و دستشان را از ایران کوتاه و الگویی را آغاز کرده بود که در جاهای دیگر مزاحم حضور آنها شود.
حسنین هیکل نیز حدود 9 ماه پیش از آغاز جنگ عراق، در روزنامه تایمز لندن گفته بود: «کشورهای خلیج فارس بیش از همه، تهدید ناشی از انقلاب اسلامی را احساس میکنند.
آنها سالهای سال تحت حمایت انگلیس و بعدها آمریکا، وضعیت آرامی داشتند، اما اینک، بین آب و آتشند. ملتهب از قدرت انقلاب اسلامی و یخ زده از ضعف آمریکا.»
اینها 2 نمونه از اظهارات برخی مورخین و نویسندگان غربی و عربی است، سخنانی که بیانگر این حقیقت بود که تنها پس از گذشت 619 روز از سومین انقلاب بزرگ قرن -پس از انقلاب 1917 روسیه و انقلاب 1949 چین -که بدون تکیه بر هیچ قدرت شرقی و غربی به پیروزی رسیده بود- طولانیترین جنگ متعارف قرن بیستم بر انقلاب نوپای ایران تحمیل شد.

فرماندهان ما در دفاع مقدس از بهترین ها بودند. بالاخص فرماندهانی که میداندار عملیاتها بودند. سن و سالی هم نداشتند اما به عنوان یک پدر و برادر بزرگتر غمخوار نیروهاشون بودند.
شاید سختترین لحظه برای اونها توی جبهه وقتی بود که دستور میدادند. قبل از اینکه امر به کاری کنند نیم ساعت مقدمه چینی میکردند که:
برادرها، ما خادم شما هستیم و آیه قرآن میخوندند که «اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» و....
آنقدر خودشون رو کوچیک میکردند تا خدای نکرده اونها رو غرور نگیره. اگر رزمندهها رو به کاری امر میکردند، خودشون قبلا اون کار رو انجام داده بودند. قبل از اینکه امر کنند سینه خیز برید خودشون رو روی خاک میانداختند و روی زمین میکشیدند و بعد از نیروهاشون میخواستند اوامر رو اجرا کنند.
در آخر هم با کلی معذرت خواهی بچهها رو مرخص میکردند. توی جبهه فرماندههایی هم بودند که از نعمات برخوردار بودند و در تابستان از زیر کولر گازی بیرون نمیاومدند و توی عملیاتها خبری از اونها نبود؛ تعداد اینها خیلی کم بود. اکثرشون زنده موندند و عاقبت به خیر هم نشدند. اما عمده فرماندههای ما به واقع در جبهه علمداری میکردند. شبها که همه خواب بودند به چادرها سرکشی میکردند تا مبادا رزمندهای بی پتو مونده باشه و یا درب چادری باز باشه و سرما بچهها رو اذیت کنه. وقت مناجات نیمه شب زودتر از همه توی حسینیه به قنوت نماز شب می ایستادند و وقت خورد و خوراک برای خودشون هیچ امتیازی قائل نبودند. اونها از روی ناچاری مجبور بودند سنگرهاشون رو از بچهها جدا کنند. چون مسولیتهای گوناگون و جلسات متعدد و رفت و آمدها به سنگر فرماندهی باعث شده بود که مکان مجزایی داشته باشند و چادرها و سنگرهای فرماندهان با این جمله قابل شناسایی بود. مقابل چادر و یا سنگر روی تابلویی نوشته شده بود: «فرماندهی از آن توست یا حسین»
موقع عملیات هم همین فرماندهان هر کدوم چند بی سیم چی رو به دنبال خود میکشیدند و میشدند سیبل دشمن.
دشمن میدونست هر جا که آنتن بی سیمی بلند است فرماندهی در کنار آن مشغول اداره عملیات است. شهادت دهها فرمانده لشکر و تیپ و هزاران فرمانده گردان و گروهان در دفاع مقدس بیانگر این واقعیت است که فرمانده هان در جبهه امر به «برو» نمیکردند. خودشون جلو میرفتند و به نیروهاشون میگفتند: «بیا».
عمده فرماندهان شهید در دفاع مقدس در میدان نبرد به شهادت رسیدهاند: همت، باکری، خررازی، رستگار، موحد دانش، بروجردی، عباس کریمی و... .
همه این توضیحات برای توصیف گوشه ای از صفای فرماندهان جبهه بود. ما بچههای تهران هم در جبهه فرماندهان خوبی داشتیم. هم لشگر حضرت رسول(ص) و هم لشگرسیدالشهداء(ع).
بقیه الشهدای این فرماندهان حاج علی فضلی جبهه است. درسته امروز سنی ازش گذشته اما هنوز جان بر کف در خدمت ولایت آماده فرمانه.
شاید نسل امروز این اسطوره دفاع مقدس و چهره ماندگار رو به خوبی نشناسند و با هنر مدیریتش آشنا نباشند. علی فضلی بر دلها مدیریت میکرد و نیروهای تحت فرمان او عاشقانه دوستش داشتند و فرمانده هانی که دورش بودند هیچ امتیازی برای خود نمیخواستند و شاخص وجود اونها ایثار و از خود گذشتگی بود و در هر عملیات چندین تن از آنها به شهادت می رسیدند.
تصاویر زیر روش خاص حاج فضلی برای تجلیل از فرماندهانی است که فتح مهران را در کارنامه خود دارند. اینجا خبر از لوح تقدیر و تشویق نامه و سکه و ماشین مدل بالا و ویلا و... نیست. اینجا فقط عشق است و بس.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
این پا برهنه ها فرمانده هان گردانها و واحدهای لشکر 10 هستند که با همه توان و حیثیت خود در عملیات کربلای یک و فتح مهران و در گرمای 45 درجه به قلب دشمن کوبیده اند. این پاهای برهنه از میدانهای مین عبور کرده و قلاویزان(ارتفاعات جنوب و جنوب غرب مهران که در عملیات کربلای یک در 17 تیرماه 65توسط رزمندگان لشگر10 آزاد شد) را فتح کرده اند.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
امام بر بازوان این علمداران بوسه زده و بر پاهای برهنه شان خاک صورت میساید. علی الظاهر باید از اینها تجلیل میشد اما این گونه نشد.
این پا برهنه ها هم با عشق فرمان فرمانده را اجرا میکنند. در آخر نه تنها اخمی در چهره ندارند بلکه حاج فضلی را که او هم پاهایش برهنه است روی دست میبرند.
دیدن این عکس ها امروز بعد از 28 سال عبرت آور است. به مدیران و کارگزاران جامعه اسلامی توصیه میشود که حتما ببینند و در آن تفکر کنند.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
فرق دیروز با امروز در این است که مسولیت ها به اخلاص و ایثار و توانمندی تقسیم میشد نه پارتی و ارتباط . اصلا دیروز پست نبود بلکه مسوولیت بود: مسوول لشگر، تیپ، گردان و ...
قبول مسولیت مساوی بود با جلوداری در میدان ایثار و شهادت. این میدان تشویق و پاداشش شهادت بود. مدیران جبهه در تمتع های دنیایی آخرین ها بودند اما امروز!؟
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
در ایثار و فداکاری اولین ها بودند اما امروز!؟
شعارشان این بود که المامور و مسوول اما امروز!؟
در استفاده از بیت المال به شدت وسواسی بودند اما امروز!؟
و خیلی تعریف های دیگر...
به نظر شما تصمیم حاج فضلی در پا برهنه راه بردن فرماندهانش که در فتح مهران حماسه آفریده بودند بر روی سنگ های زمخت قلاجه (مقر لشگرسیدالشهداء (ع) در جاده کرمانشاه - ایلام) درست بود.
چقدر دلتنگ این منظره ها هستیم. این بود گوشهای از فرهنگ مدیریت در دفاع مقدس...
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
یاد و خاطره پابرهنه های این تصاویر شهیدان: میررضی، آجرلو، زینالالحسینی، غفاری، اربابیان، شریفی و...گرامیباد
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|