هدایت به بالای صفحه

بازی فرمانده رضا شاه با سر بریده جوانان لُر
بازی فرمانده رضا شاه با سر بریده جوانان لُر

برافروخت تا وسیله شکنجه آماده شود. یک ورقه آهن داغ شد و اسیران لر، تحت نظارت دو سرباز و شمشیردار، گردنشان قطع می‌شد و کلنل فریاد می‌زد: «بُدو!». مردان بی‌سر، گام‌هایی برمی‌داشتند و بر زمین می‌غلتیدند. این کار بارها تکرار شد و حتی خون یکی از قربانیان پنج فوت به هوا پاشیده شد.

داگلاس می‌نویسد که کلنل بر سر نحوه دویدن افراد بی‌سر شرط‌بندی می‌کرد و از این راه هزاران ریال برنده شد. پیرمرد اضافه کرد که ارتش همه دارایی‌های مردم لر شامل گوسفند، بز، گاو، اسب، فرش، سماور، جواهرات و لباس‌ها را غارت کرد و ده‌ها کامیون آن‌ها را منتقل کردند.

قربانیان بی‌گناه؛ وقتی ۷ نفر بیشتر کشتند

امیراحمدی در خاطرات خود به دستور مستقیم رضاشاه برای سرکوب مردم اشاره کرده و می‌گوید: «در یکی از موارد، پنجاه و چهار نفر را دست‌گیر و محاکمه کردند و طبق تلگراف رضاشاه، آنان را به رگبار بستند. وقتی اجساد را شمردند، مشخص شد که تعداد کشته‌شدگان به جای پنجاه و چهار نفر، شصت و یک نفر بود؛ یعنی هفت نفر بی‌گناه به‌خاطر عجله و فشار ناشی از دستور رضاشاه جان خود را از دست دادند».

رضاشاه و سرکوب ایل بختیاری

کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب خود «ساواک» می‌نویسد که رضاشاه به محض رسیدن به قدرت، نهادهای سری در ارتش و شهربانی ایجاد کرد تا مخالفانش را زیر نظر بگیرند و سران ایلات را سر به نیست کنند. رکن دوم در ارتش و اداره تأمینات در شهربانی، تحت فرمان ژنرال محمدحسین آیرم، مأمور شدند که سران ایلات، به ویژه ایل بختیاری را رصد کنند و نفوذشان را محدود سازند.

دلانوآ می‌نویسد: «سران ایل بختیاری که هم ثروتمند بودند و هم نفوذ سیاسی داشتند، به خاطر سابقه مشروطه‌خواهی‌شان برای شاه جدید تهدیدی واقعی به شمار می‌رفتند. لذا، سردار اسعد بختیاری، عموی شاهپور بختیار، به زندان افکنده شد و چندی بعد در همان‌جا مرد».

زمانی که در آذربایجان زبان ترکی ممنوع بود

پیتر آوری، پژوهشگر برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» می‌نویسد که رضاشاه نسبت به استان‌های جنوبی ایران همچون فارس، کرمان و خوزستان دیدی منفی داشت و نگاه خوبی به آذربایجان هم نداشت. علت این بی‌مهری شاید سابقه‌ای بود که آذربایجان در دوران قاجار به خود دیده بود؛ این استان مقر حکومت ولیعهد بود و همچنین در سال‌های ۱۲۸۸ تا ۱۲۹۷ تحت سلطه روس‌ها قرار گرفته بود.

رضاشاه، در دوران خدمت در قزاقخانه، در آذربایجان با بلشویک‌ها جنگید و شکست خورد و مجبور شد از طریق گذرگاه‌های کوهستانی سرد و پوشیده از برف عقب‌نشینی کند. علاوه بر آن، برخورد با تجزیه‌طلبان کرد و رهبر آنان، اسماعیل آقا سیمیتقو، نیز در ذهن رضاشاه باقی مانده بود و برای تثبیت قدرت خود، ناگزیر به مقابله با آنان شد.

پیتر آوری به عوامل دیگری نیز اشاره می‌کند که می‌توانست نارضایتی و اختلافات محلی را شعله‌ور کند؛ از جمله حس بی‌عدالتی دولت مرکزی، تفاوت‌های زبانی و حتی اختلافات نژادی. زبان ترکی آذری که مردم در مکالمات روزانه از آن استفاده می‌کردند، به عنوان زبان رسمی از سوی دولت مرکزی ممنوع اعلام شد.

با این حال، چون زبان فارسی به عنوان زبان نوشتاری رسمی به کار می‌رفت، بهره‌گیری از زبان ترکی به عنوان بهانه‌ای برای تجزیه‌طلبی تا حد زیادی مصنوعی به نظر می‌رسید.

ارتش رضاخان تشنه غارت قبایل ترکمن

استفانی کرونین، پژوهشگر شرق‌شناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب خود «ارتش و حکومت پهلوی» تصویری از خشونت و بی‌رحمی ارتش رضاخان ارائه می‌دهد. او می‌نویسد که ارتش در عملیات‌های خود علیه قبایل، نه تنها توان رزمی و روحیه آنان را نابود می‌کرد، بلکه مرتکب خشونت‌های گسترده علیه مردم غیرنظامی نیز می‌شد. قتل‌عام و غارت تقریباً به بخشی از روند جنگ با عشایر تبدیل شده بود و نبود فرصت برای غارت، گاه به نارضایتی نیروهای ارتشی منجر می‌شد و انگیزه‌ای برای عملیات بعدی ایجاد می‌کرد.

کرونین به عملیات سال ۱۳۰۴ علیه ترکمن‌ها اشاره می‌کند و می‌نویسد که سرتیپ دولو، با نیروی عظیمی در دشت ترکمن پیشروی می‌کرد و خشونت‌های شنیع و عمدی را اعمال نمود. در هر دهکده، تعدادی از مردان به دار آویخته شدند، اموالشان به غارت رفت و زنان تحت هتک حرمت قرار گرفتند.

جواهرات و دارایی‌های مردم توسط نیروهای دولو مصادره شد و بسیاری از افراد به دست خود سرتیپ دولو کشته شدند.

کرونین تأکید می‌کند که ترکمن‌ها مقاومت کمی از خود نشان دادند؛ آنان علناً تمایلی به جنگ نداشتند و همزمان با پیشروی نیروهای دولتی، خود را از میدان کارزار کنار کشیدند. در نهایت، بسیاری از آنان به راحتی از مرز اتحاد جماهیر شوروی عبور کردند و راه را برای غارت ارتش باز گذاشتند. نیروهای دولو با دستی پر و غارت گسترده، بازگشتند و سرتیپ دولو ثروت زیادی از این عملیات به دست آورد.

مرگ هفتاد نفر از مردم به خاطر سفر رضا شاه به بابل

حسین مکی، نماینده مجلس در دوره پهلوی، در خاطرات خود روایت می‌کند که رضاخان روزی برای بازدید از املاکش به مازندران سفر کرده بود. قرار بود شاه یک روز در بابل توقف کند و سپس به سایر مناطق مازندران، جایی که بخش عمده زمین‌ها را تصاحب کرده بود، برود. اما در بابل، بسیاری از مردم به دلیل مصادره املاکشان توسط شاه، در شرایط سخت و گرسنگی به سر می‌بردند.

شهردار بابل، برای اینکه رضاخان گدایان شهر را نبیند و دلش مکدر نشود، تصمیم گرفت آن‌ها را جمع کرده و در حمام‌های عمومی زندانی کند. رضاخان وارد شهر شد و از اوضاع شهر کاملاً راضی بود، اما بارندگی شدید باعث شد که سه روز در بابل بماند.

پس از ترک شاه و باز شدن درب حمام‌ها، حدود شصت تا هفتاد نفر از مردم بی‌چاره شهر به دلیل نبود غذا و هوا، جان خود را از دست داده بودند.

این خاطره، نمونه‌ای تلخ از تبعات اقدامات سرکوبگرانه و بی‌توجهی حکومت پهلوی نسبت به مردم عادی را نشان می‌دهد و تصویر روشنی از زندگی دشوار مردم در دوران رضاخان ارائه می‌کند.

برچسب ها: برگی از تاریخ
[ پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴ ] [ 19:44 ] [ حسام ] [ ]
آخرین مطالب

آوازک





Powered by WebGozar