و بهشتی و رجائی و باهنر هر یک بر پیمانی که با خدا بسته بودند، وفا کردند، به نظر من دنیا برای آن ها بهشت شد و از آن همه غم فارغ شدند.
صادق نوشت: می خواستم مانند چمران بگویم که همدرد علی(ع) هستم و همچون علی(ع) که شب های زیادی را در نخلستان ها سر در چاه می کرد و فریاد می کشید، بگویم که غمی مانند او دارم اما می بینم که علی(ع) کجا و من کجا؟ میخواهم بگویم مانند چمران دلم از درد پر است اما چیزی برای گفتن ندارم. من شاید بتوانم شبیه او مثال بزنم اما برای همچو منی که حتی یک بار هم در میدان جنگ نرفته ام و جانم را برای خدا بر کف دست نگرفته ام، یک درد عظیم حکمفرماست و آن این که من بخواهم به راهی بروم ولی موانع مادی، همه و همه مانع این حرکت من باشند.
این شهید عملیات والفجر یک خطاب به شهید مصطفی چمران نوشت: اگر بگویم غم من هم کم نیست، زیرا تو راهت را رفتی و غمگین بودی که چه کم در این راه گام برداشته ای ولی من که می خواهم حتی به این راه وارد شوم ولی موانع نمی گذارند، چه کنم؟ اگر دل همه، با گفتن گفتارها و غم های دلشان تسکین می یابد، باید بگویم دلم از این گفتارها سنگین تر می شود.
برزی همچنین در یکی از دلنوشته هایش اینگونه به خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه معروف به خطبه متقین پرداخت و نوشت: گاهی به فکر خطبه علی (ع) می افتم که متقین کسانی هستند که اگر می توانستند لحظه ای جان در تنشان قرار نمی گرفت. بعضی مواقع حس می کنم که دوست دارم آن چه را که دارم در راه حق فدا کنم؛ از این که این جان را به من داده، شاد می شوم ولی افسرده ام؛ دل شکسته ام و غمناکم که چرا من باید در این محیط مادی یکسره غوطه ور باشم و نتوانم حتی لحظه ای دستم را به ساحل نجات برسانم.
او از خود شکایت داشت و اینگونه نوشت: اگر چه چمران دلش را با یاد خدا پر کرده بود و دلش را از هر چه غیر خداست خالی، غم من از این است که چرا من نمی توانم از این همه مادیات بگسلم و به او بپیوندم. خدایا!
اگرچه من ناتوانم و نمی توانم احساسات خود را بر روی کاغذ بیاورم ولی تو خود از درون من آگاهی. ای خدایی که قلب به من دادی! چشم و گوش و آگاهی به من دادی! تو خود از همه اعضای من آگاهی؛ اگرچه من بسیار گنهکارم ولی امید به رحمت تو دارم و در عین حالی که از آتش دوزخ و عذابت بسیار بیمناکم ولی به شفقت و لطفت دل بسته ام و امید به رحمتت دارم.
این بسیجی که در ۱۸ سالگی به محبوبش رسید، همواره خود را در پیشگاه الهی می دید و لذا نوشت: خدایا! اگرچه قلب من از درک حقایق قاصر است ولی از تو عذر می خواهم که با این قلب و چشم و گوش و بدن نحیفم پیش تو آمده ام و منِ نیازمند به درگاه تو بینیاز رو آوردهام ولی چه کنم که جز تو پناهی نیست و جز تو یاری ندارم. جز تو به که پناه برم و جز تو از چه یاری بخواهم ولی تو که خود از لطفت هیچگاه مرا بی بهره نگذاشته ای. این بار قلب مرا فقط و فقط از خودت پر کن و از آنچه غیر توست، پاک ساز.
دعاهای این شهید سرافراز نیز درسی برای همه عاشقان فرهنگ شهادت و ایثار است که می گفت: خدایا! ما در تنگنا و در پرتگاهیم. خدایا! مرا از آنچه که شیطان برای جلوگیری از رسیدن به تو فراهم می کند، بازدار. خدایا!
وجود مرا از خودت و عشق به خودت سوزان کن. خدایا! زبان من از نیایش و سپاس تو قاصر است. خدایا! گویی دهان من را قفل و دستم را زنجیر و قلمم را شکسته اند و گویی دیگر حس ندارم که چیزی را بگویم و تو خود احساسات مرا درک می کنی. خدایا! اگر در من نفاقی هست، تو خود اصلاح کن و اگر در من شرکی هست، تو خود پاک کن که من قدرت تحمل آتش عذاب تو را ندارم و من از این که تو به من غضب کنی، تحمل ندارم.